Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1454 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Es war ganz anders als an meiner bisherigen Schule. U آنجا خیلی با مدرسه قبلی من فرق داشت.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Das war abscheulich von ihm. U او [مرد] رفتار خیلی ناپسندی داشت.
daraufhin <adv.> U در آنجا
dort <adv.> U آنجا
so weit wie U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
bis zu U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
was mich angeht U تا آنجا که به من مربوط می شود
meinerseits <adv.> U تا آنجا که به من مربوط می شود
von mir aus U تا آنجا که به من مربوط می شود
was mich betrifft U تا آنجا که به من مربوط می شود
Dort herrschen schlechte Zustände. U وضعیت در آنجا بد است.
stecken U گذاردن [که در آنجا گیر بکند]
Ich bin in einer Minute da. U من همین الآن می آیم آنجا.
Dort beginnt die Autobahn. U شاهراه آنجا شروع می شود.
Außer mir war niemand da. U هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
Aussicht {f} U چشم داشت
in der Schule U در مدرسه
Schule {f} مدرسه
dazu kommen lassen U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
zurückkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
Ich bin um achzehn Uhr dort. U ساعت شش بعد ظهر آنجا هستم.
umkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
Nimm deine dreckigen Pfoten da weg! U دست [پنجه] کثیفت را از آنجا بردار!
Wir sind fast da. U ما تقریبا به آنجا [به آن موضوع] رسیده ایم.
gespannt <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
erwartungsvoll <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
Abschreiber {m} U مقلد [در مدرسه]
nach dem Abgang von der Schule U پس از ترک مدرسه
Mittelschule {f} U مدرسه راهنمایی
Fachschule {f} U مدرسه تخصصی
Schulferien {pl} تعطیلات مدرسه
College {n} U مدرسه عالی
in die Schule gehen به [آن] مدرسه رفتن
Abendschule {f} U مدرسه شبانه
Aufgabe {f} U تکلیف مدرسه
Realschule {f} U مدرسه راهنمایی
Schulmassaker {n} U تیراندازی در مدرسه
Hauptschule {f} U مدرسه راهنمایی
weiterführende Schule {f} U مدرسه راهنمایی
Sekundarschule {f} U مدرسه راهنمایی
Schulschießerei {f} U تیراندازی در مدرسه
Amoklauf an einer Schule {m} U تیراندازی در مدرسه
School Shooting {n} U تیراندازی در مدرسه
zur Schule gehen U به مدرسه [ای] رفتن
Es ist dort alles beim Alten. U آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
Schalter {m} U گیشه [با شماره که به آنجا صدا زده می شود]
Da standen sie in all ihrer Pracht. U آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Er hatte nichts dagegen [einzuwenden] , dass ich dorthin ging. U برای او هیچ ایرادی نداشت که من به آنجا رفتم.
Elternabend {m} U شب انجمن خانه و مدرسه
Freistunde {f} U ساعت فراغت [در مدرسه]
die Schule ist aus U مدرسه تعطیل است
Büffler {m} U شاگرد مدرسه خرخوان
Abgang {m} U خاتمه تحصیل [مدرسه]
Man kommt nur zu Fuß dorthin. U به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Hotelzimmer sind dort ziemlich teuer. U قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است.
Der Bus hielt an, um zu tanken. U اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
Bude {f} U جایی که دوستان [همکاران] اغلب آنجا همدیگر را ملاقات می کنند
auf der Arbeit [ in der Schule] entschuldigt werden U معاف بودن [از کار یا مدرسه]
Sie hatte eine tiefsitzende Abneigung gegen alles Fremde. U او [زن] تنفر ذاتی برای هر چیزی بیگانه داشت.
[Bis dahin] so weit, so gut. Dann allerdings ... U [تا آنجا یا تا آن نکته ] تا حالاهمه چیز روبه راه است. سپس هرچند که ...
Einschulung {f} U فرستادن به مدرسه [برای اولین بار]
in der Schule schlecht mitkommen <idiom> U در مدرسه در درسها ضعیف بودن [اصطلاح]
an eine andere Schule versetzt werden U به آموزشگاه [مدرسه] دیگری فرستاده شدن
Die letzte Entscheidung in dieser Angelegenheit liegt beim Richter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
Ist im Tiefkühler mehrere Monate haltbar. U می توان در یخدان برای چند ماه نگه اش داشت.
Die Polizei war angewiesen, notfalls zu schießen. U پلیس فرمان داشت که در حال لزوم تیراندازی کند.
Sport habe ich in der Schule nie gemocht. U در مدرسه از ورزش هیچ خوشم نمی آمد.
Er gestand eine Affäre mit einer Frau aus seinem Büro. U او [مرد] اقرار کرد که با خانمی از دفترش ماجرای عشقی داشت.
Hintergrund {m} U معلومات قبلی
Ex-Freund {m} U دوست قبلی
Vorgänger {m} <adv.> U افراد قبلی
Seine Skulpturen fügen sich mit größter Selbstverständlichkeit in die Natur ein. U مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
Wenn die Patienten zu schnell aufstehen, kann es passieren, dass sie ohnmächtig werden. U اگر بیماران سریع بلند بشوند تمایل به غش کردن را خواهند داشت .
Iss den Lachs, denn er hält sich nicht bis morgen. U ماهی آزاد را بخور چونکه تا فردا نمی شود نگه اش داشت.
zurückkehren U به جای قبلی دویدن
zurücklaufen U به جای قبلی دویدن
aus dem Stegreif U بدون آمادگی قبلی
aus dem Ärmel U بدون آمادگی قبلی
aus der Lamäng U بدون آمادگی قبلی
Vorgänger... <adj.> U قبلی... [رایانه شناسی]
Amtsvorgänger {m} U متصدی قبلی اداره
Er kam ums Leben, als sein Fallschirm versagte. U بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
a priori <adv.> U بدون بررسی یا آزمایش قبلی
von vornherein <adv.> U بدون بررسی یا آزمایش قبلی
ohne Überprüfung <adv.> U بدون بررسی یا آزمایش قبلی
ohne Prüfung <adv.> U بدون بررسی یا آزمایش قبلی
mutmaßlich <adv.> U بدون بررسی یا آزمایش قبلی
ungeplanter Ausfall U قطع بدون برنامه ریزی قبلی
Jemanden [sich] aussperren [aus etwas] U در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
eine Jamsession abhalten U موسیقی نواختن بدون مقدمه قبلی [گروهی ]
Was sind die wichtigsten Änderungen gegenüber den bisherigen Regelungen? U تغییرات اصلی نصبت به قوانین قبلی چه هستند؟
freo improvisieren U موسیقی نواختن بدون مقدمه قبلی [گروهی ]
Dass ich seine Ex erwähnt habe, ist ihm sauer aufgestoßen. U تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
alle Mögliche tun U تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد
bisherig [früher] <adj.> U قبلی [پیشین ] [سابقی] [مقدم ] [جلوتر] [آنچه زودتر رخ میدهد]
Neuanfang {m} U شروع تازه [اشتباهات یا تخلف های قبلی را پاک کرده باشند]
Der letzte Sprecher überzog um eine halbe Stunde. U سخنگوی قبلی نیم ساعت بیشتر از سهم زمانش صحبت کرد.
Kolonie {f} U گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی از قوانین و حکومت کشورشان در آنجا پیروی کنند
einen Neuanfang machen U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
reinen Tisch machen <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
Ein ganz klein wenig. U خیلی کم.
sehr <adv.> U خیلی
außerordentlich <adv.> U خیلی
ausnehmend <adv.> U خیلی
Hübsch U خیلی قشنگ
echt fett U خیلی محشر
Recht schönen Dank! U خیلی ممنون!
krass <adj.> U خیلی خوب
hammermäßig <adj.> U خیلی خوب
echt geil U خیلی محشر
fett <adj.> U خیلی خوب
saugeil U خیلی محشر
üppig <adj.> U خیلی زیاد
überbordend <adj.> U خیلی زیاد
überreichlich <adj.> U خیلی زیاد
überreich <adj.> U خیلی زیاد
äußerst <adv.> U بسیار [خیلی ]
aller... <adv.> U بسیار [خیلی ]
oft <adv.> U خیلی از اوقات
sehr gut <adj.> <adv.> خیلی خوب
geil <adj.> U خیلی خوب
endkrass U خیلی محشر
vielen Dank! U خیلی ممنون!
derb <adj.> U خیلی خوب
haarscharf <adj.> U خیلی دقیق
Ich habe meine Meinung gesagt. U من خیلی رک گفتم.
ohne Schnickschnack U خیلی ساده
Danke vielmals, U خیلی ممنون.
spontan <adj.> U خود به خود [بدون آمادگی قبلی]
ein schleichender Prozess U روندی خیلی آهسته
derbe <adj.> U خیلی خوب [در آلمان]
ängstlich <adv.> U خیلی دقیق وسواسی
Das ist mir sehr angenehm. U خیلی قدردانی می کنم.
Ich habe viel zu tun. U خیلی کار دارم.
Ich habe viel zu tun. U خیلی سرم شلوغه.
Sie sind sehr freundlich. U شما خیلی مهربانید.
Recht herzlichen Dank. U واقعا خیلی ممنون.
außer sich vor Freude sein U خیلی خوشحال بودن
[sehr] aufgeregt sein U [خیلی] عصبانی بودن
Ich bin sehr fröhlich. من خیلی شاد هستم.
Riesenfehler {m} U اشتباه خیلی بزرگ
Er ist rotzfrech. <idiom> U او خیلی پررو است.
gesalzen [Preis] <adj.> U خیلی گران [بها]
Mammutaufgabe {f} U وظیفه خیلی بزرگ
Er ist tolldreist. <idiom> U او خیلی پررو است.
Gründlichkeit {f} U خیلی دقیق وسواسی
Akribie {f} U خیلی دقیق وسواسی
Er ist frech wie Oskar. <idiom> U او خیلی پررو است.
Ampulle {f} U شیشه خیلی کوچک
Die Hölle brach los. <idiom> U خیلی پر سر وصدا و شلوغ بود.
viel Sport treiben U خیلی ورزش [بازی] کردن
Jemanden zum Kochen bringen <idiom> U کسی را خیلی خشمگین کردن
Somit ist es absolut viel besser geworden. اینطوری آن به مراتب خیلی بهتر شد.
Vielen Dank für die Bestätigung Ihrer Anfrage! U از تایید درخواستتان خیلی متشکرم.
hoch im Kurs stehen U خیلی مورد توجه بودن
Ich werde Sie nicht lange aufhalten. U خیلی وقتتان را نمی گیرم.
Er macht mir viel Ärger. U او [مرد] من را خیلی آزار می دهد.
Die Grippe hat mich umgehauen. U آنفولانزا من را خیلی ضعیف کرد.
Ich will Sie nicht länger aufhalten. U نمیخوام که خیلی معطلتون کنم.
Ich werde Sie nicht lange aufhalten. U خیلی وقتتون رو نمی گیرم.
sehr schwächen [Krankheit] U خیلی ضعیف کردن [بیماری]
Er hat mich lange aufgehalten. U او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
Es tut tierisch weh. U خیلی بد جور درد می کند.
Er wird mächtig sauer. U او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
Ich bin dir sehr dankbar für... U من خیلی ممنونم ازت برای ...
Ich bin nicht so wild drauf. [umgangssprache] <idiom> U من خیلی بهش مشتاق نیستم.
in Geld schwimmen <idiom> U خیلی پولدار بودن [اصطلاح]
Ich fahre sehr früh ab. U من خیلی زود رهسپار می شوم.
locker vom Hocker <adv.> <idiom> U خیلی ساده [اصطلاح روزمره]
Ich bin Ihnen sehr dankbar für... U من از شما خیلی ممنونم برای ...
das ist noch lange hin. U هنوز که خیلی مانده تا آن موقع.
Sie fahren sehr gut. U خیلی خوب رانندگی می کنید.
Wahnsinn! U خیلی خوب [اصطلاح روزمره]
Ich bin sauer auf dich, weil... U از دستت خیلی ناراحتم چونکه...
Jemanden an der kurzen Leine halten U آزادی کسی را خیلی کم کردن
sich mächtig anstrengen müssen <idiom> U کار خیلی زیاد و سخت داشتن
Die Zwillinge sehen sich zum Verwechseln ähnlich. U دوقلوها خیلی شبیه یکدیگر هستند.
Viel geredet, wenig gesagt U خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
sich reinknien müssen <idiom> U کار خیلی زیاد و سخت داشتن
Akkuratesse {f} U خیلی دقیق وسواسی [اصطلاح رسمی]
Ich habe viel um die Ohren. U خیلی سرم با کارهایم شلوغ است.
Ich will Sie nicht länger aufhalten. U نمی خواهم که خیلی معطلتان کنم.
tierisch <adv.> U خیلی ناخوش آیند [اصطلاح روزمره]
häufiger als je zuvor <adv.> U نسبت به سابق خیلی بیشتر اوقات
[schon] seit einer halben Ewigkeit <adv.> U از زمان خیلی قدیم [اصطلاح روزمره]
lange auf sich warten lassen U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
Die Geschichte hat einen langen Bart. U داستان خیلی طول و دراز است.
einen großen Reibach machen <idiom> U خیلی پول درآوردن [اصطلاح روزمره]
viel Knete machen <idiom> U خیلی پول درآوردن [اصطلاح روزمره]
Lange nicht gesehen! U خیلی وقت است که همدیگر را ندیدیم.
mit den Hühnern aufstehen U خیلی زود از خواب بلند شدن
Viele Amerikaner sind Nachkommen von Einwanderern. U خیلی از آمریکایی ها اولاد مهاجرها هستند.
mit den Hühnern zu Bett gehen U خیلی زود به رخت خواب رفتن
etwas [viel] auf dem Kasten haben <idiom> U [خیلی] باهوش بودن [اصطلاح روزمره]
Könnten Sie ... [Könntest du ... ] U از شما [تو] خیلی سپاسگذار می شدم اگر ...
weit vor der Zeit ankommen U خیلی زودتر از وقت ملاقات رسیدن
Vielen Dank, sehr nett von Ihnen. U خیلی ممنون.شما لطف دارید.
Er hätte sehr wohl mitkommen können. U او [مرد] خیلی راحت می توانست بیاید.
Sie lässt sich sehr leicht ablenken. U او [زن] خیلی زود حواسش پرت می شود.
in einer Katastrophe enden U به حادثه خیلی بد و بزرگی خاتمه یافتن
riesig <adj.> U کلان [گنده] [تنومند] [خیلی بزرگ ]
Recent search history Forum search
2Du bist gemein
1das steckt ein Zettel
1كاش آنجا بودم
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
2باید همه جوانب این موضوع را در نظر داشت.
1engagiert
2من رفته بودم فرانکفورت متاسفانه نتوانستم بیام کلاس درس
1hergehen
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com